مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون
یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر
روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا
منو می شناسی؟ راننده می گه: نه...
راننده واسه یه مسافر خانم
که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب می نشینه. مسافر مرد دوباره
از راننده می پرسه: منو می شناسی؟ راننده می گه: نه. شما؟ مسافر مرد می
گه: من عزرائیلم. راننده می گه: برو بابا! اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانمه از
عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف می زنین؟ راننده تا
اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنه...
بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!